We are Infinite. :]

کوچ کرده شده ..

رصد

نخوابیدیم. ولی هوا که روشن شد، احساس کردم بیدار شدم. باد خنک میزد توی صورتم. سکووت بود. سکووت عجیب. ولی صدای حرف زدن آدم ها از دووور میومد. یه صدای خیلی کم. ولی سکوت بود انگار. سوییشرتم تنم بود و سوییشرت پدرام هم روم بود. ولی بازم سردم بود. آفتاب هنوز در نیومده بود. چشمامو جوری مالوندم که انگار بیدار شدم تازه. قشنک احساس کردم یک خواب شیرین بوده دیشب. 
صحنه‌ی بعد صدای یک آهنگ اومد از دووور. دیدم که خیلی دوستش دارم. خیلی آشناست. بچه‌ها داشتن حرف میزدن. گفتم هیسسس! صبر کردم که بخونه ببینم چیه که انقدر دلم لرزیده سرش. 
خوند «بگذر ز من ای آشنا، چون از تو من دیگر گذشتم.. »

بیخیال بدبیاری..

یاد نامه‌ی الکس به رزی افتادم. احساس کردم که دلم میخواد برات نامه بنویسم و بهت بگم کاش میتونستم خیلی مراقب ت باشم :)) خیلی خیلی خیلی..


“You deserve someone who loves you with every single beat of his heart, someone who thinks about you constantly, someone who spends every minute of every day just wondering what you’re doing, where you are, who you’re with, and if you’re OK. You need someone who can help you reach your dreams and protect you from your fears. You need someone who will treat you with respect, love every part of you, especially your flaws. You should be with someone who could make you happy, really happy, dancing on air happy.” 

باختم دیگه! :))

چه قدر فضولید بابا! لینک ندادم برید تا ته همه ش رو بخونیدا! :)) دهه! :))))

فواره در اوجش، طعم سقوط را می‌چشد

خب.. الان که این رو دارم مینویسم ساعت ۳ ظهره. دیشب ساعت ۱۰:۴۳ سایت سنجش رو لود کردم و دیدم که اومده نتایج. شماره پرونده و این هام رو آماده کردم بودم. وارد کردم و رفتم توش! احتمال دادم که رتبه باید تهش نوشته شده باشه در نتیجه بدون این که بالا رو ببینم لیز خودم پایین. خوب بود رتبه م نسبت به چیزی که فکر میکردم. نفس عمیق کشیدم.
برگشتم بالا تر که ببینم چیکار کردم دقیق تر، دیدم که هولی شت! یه رتبه ی دیگه میبینم بالا که دقیقا همون کابوسیه که میدیدم برای کنکورم :)) و دیدم که خب به به. اون ته تهی ه مال زبانم بوده و این داغونه مال ریاضی م ه :))
شوکه شدم. سکته زدم. به همه گفته بودم که خیلی بد دادم کنکورم رو! اما راستش فکر نمیکردم انقدر بد :)) خودم رو برای بدترین چیز ها آماده کرده بودم! اما دیدم این از همه شون بدتره! فولی سورپرایزد :))))
خب میدونید چیه؟ :)) آدم ها برای زندگی شون پلن بی دارن معمولا. اما این رتبه ی من پلن سی میخواست. همه چیز آوار شد روی سرم! راستش توی این مدت خیلی سعی کردم بفهمم تقصیر کی بوده. من خوب اومدم جلو اولش رو. میگفتن دورقمی میشه :)) نمیدونم چی شد. نمیدونم واقعا تقصیر عمل جراحی م بود یا تقصیر خودم. نمیدونم تقصیر معلم فیزیک نداشتنمون بود یا تقصیر خودم. نمیدونم راستش. اما همیشه یکی از گزینه هام اینه که تقصیرم خودم بوده..
امسال کم بلا نیومد سرم واقعا. بلاهایی که هیچ وقت سرم نیومد :)) بلاهای گنده! راستش همیشه همه چیز همون جوری که میخواستم پیش رفته. دقیقا همون قدر خوب و عالی. اگر خواستم توی مسابقه ای اول شم اول شدم. اگر خواستم توی مسابقه ای فقط کوالیفای شم کوالیفای شدم! نمیگم همیشه بهترین بودم :)) میگم همونی بود که برنامه ش رو داشتم. متناسب با توانایی هام. این سری اما نمیشد هی. نمیدونم چرا. من هیچ وقت ناامید نشدم، چون چیزی نبوده که ناامیدم کنه :)) اما این سری همه چیز بود برای این که ناامید شم. و نمیشدم! و باز هم فردام رو از اول شروع میکردم. (نیکو الان میگه بیشعور پس اون همه چسناله چی بود به من میکردی!:)) بابا چسناله نمک زندگیه. :-") انگار نمیخواستم باور کنم این دفعه مثل بقیه شون نیست :)) اما خب به قول دلداری دهنده دیشب (که جا داره تشکر کنم تا ۵ صبح بیدار موند برام :خیلی خوشحال) شکست ها از یک جایی بلخره شروع میشن دیگه. بهم گفت حس میکنه از اون هایی هستم که شکستشون جلوشون میندازه. راستش هنوزم ناامید نیستم از زندگی :)) شاید باور نکردم چه گندی خورده توش. شاید هم واقعا قراره چیزهای جدید و غیرقابل پیش بینی تجربه کنم و تهش بگم "ولی خوب شد که این بلاها سرم اومد ها!" یک بار این حس رو داشتم در زندگیم! اون هم سال سوم راهنماییم بود که مجبور بودم به خاطر ایران اپن یک ترم زبانم رو نرم :)) کلللی غصه خوردم و حس میکردم نهههه نباید اینجوری میشد این چه زندگی ایه! و ترم بعدش چه قدر خوشحال و راضی بودم که اینجوری شد. حداقل ش این بود که یک دوست خیلی خیلی خوب پیدا کردم از اونجا. و الان که چهه قدر مسسسسخره میاد به نظرم! :)) خب بابا یه ترم نرفتی دیگه این کولی بازیا چیه! شیش هفت سال دیگه احتمالا همین جوری نگاه میکنم کنکورم رو. امیدوارم هنوز و غصه هام کم شده از دیشب واقعا. و عجیبه ها! فکر میکردم اگر قبول نشم میرم خودکشی میکنم :)) در این حد واقعا اهمیت داشت برام! آدم توی مشکل که بیوفته سختی ش رو کمتر میبینه. همون که سپهر میگه :)) چیزی که نمیکشتت قوی ترت میکنه!
الان دارم "ری‌را" گوش میدم. چه قدر نازه این آهنگ. سرود ملی(!) [ملی چرا؟ مدرسه ای مثلا نباید بگیم؟ :))] سال پایینی های کوچک مون :)) حس میکنم سال کنکورم خود ری‌را ست برام. همین قدر ناز و خوشگل و بالاپایین دار و عزیززززز. دوستش دارم. هنووز دوستش دارم. و خوشحالم که بودم توش :))
دیگه.. همین دیگه. یکتا خراب کرد کنکورش رو واقعا. از همیشه بیشتر! ولی حالش خوبه!