We are Infinite. :]

کوچ کرده شده ..

یک آدم موفق بیاد بزنه رو شونه م بگه بابا من سال سوم درس نمیخوندم! برو خوش باش!

این حجم از درس نخوندن و در مقابلش هم هیییچ کاری نکردن، و این حجم از عذاب وجدان و استرس بی انصافیه:)))

دوو سال مونده تا کنکور! خدایا من زنده نمیمونم :)))

روباه قرمز

ببین. وایسادی عقب نمیذاری بهت دست بزنم! بذار اهلی ت کنم دیگه. بیا جلو!

شرح حال!

یک ماه از سال سومم میگذره. دوستش دارم واقعا! کلاسم رو عوض کردم. اولش نگران بودم که از پارسال تنها تر شم. اما اینجا با نازیلا و آناهیتا دوست تر شدم. و عزیزترینن. مثل خودمن. هرچی میگم درک میکنن. هرچی میگن انگار ذهن منو خوندن! خلاصه که دو تا دوست خیلی خوب پیدا کردم!

معلم هام بهترینن. تک به تک! معلم حسابانم که آقای طیوب ه. موهاش! :)) اصلا گیگیلی ترینه ها! خره! واقعا دوستش دارم! هم خودش رو و هم حسابان رو! اصلا آدم میاد نمودار رادیکال ایکس منهای جزء صحیح رادیکال ایکس رو میکشه به وجد میاد :)) یک جزوه ی قطور هم داده بهمون که داریم باهاش میایم جلو. حس میکنم دارم خوب یاد میگیرم حسابان رو واقعا. سر کلاس هم دعوا داریم بریم پای تخته! همیشه سوالا تا ده تای بعدی رزرو شده :)) خلاصه که خوش میگذره!

معلم جبرم آقای سعیدی زاد ه. باهوشه. واقعا باهوشه! و دوست داشتنی و عزیز. از دوران دبیرستان خودش تعریف میکرد که برنامه نویسی میکرده و میرفته شریف با کامپیوتراش کار میکرده و بچه ها رو میگفته بیان ببیننش که پز بده چه قد خفنه! :))) یا از داس و فلاپی تعریف میکرد! چه قدر ذوق کردم که باهاش مشترکات دارم! :)) ترکیبیات کار کرد این یک ماه اول رو باهامون. و اصلا ترکیبیات.. واقعا یک درس چه قدر میتونه لذت بخش باشه؟ :)) بچه ها یک چیزی درباره ی زندگی شخصی ش بهم گفتن که خیلی غصه خوردم. خیلی خیلی خیلی. گریه کردم براش حتی. دو روزه قشنگ به خاطرش داونم. امیدوارم غصه نخوره خودش. کم بخوره یعنی.. خوب باشه حالش! دلم میخواد بیشتر بشناسمش. باهاش دوست طور شم :)) بهش توی تلگرام پی ام بدم و با هم حرف بزنیم. آهنگ بدم بهش! هعی :))

معلم ادبیاتم هم همین طور. خانوم بهبهانی عزیز. بهترین معلم ادبیاتیه که تا به حال داشتم. انقدر ماهه! و اون هم یک خبر ناراحت کننده ازش شنیدم. کاش واقعیت نداشته باشن این خبرا.. وقتی توی کلاس برامون حرف میزنه قشنگ به وجد میام. یک بار اشک توی چشمام جمع شد. ولم میکرد گریه میکردم از ذوق. :)) مثل پارسال سر هندسه که از ذوق گریه م گرفت :)) 

خانوم کاظمی و خانوم نوروزی هم که همیشه از بهترین معلم هام خواهند بود. کاش امسال هم باهاشون کلاس داشتم. یک وقتایی میرم پیششون و کلی تحویلم میگیرن. عزیزن واقعا. دلم میخواد بیشتر برم پیششون! 8->

خلاصه که معلم هام یک بخش عظیمی از دلخوشیم ن! چند وقته میرم حیاط. نمیشینم پشت پنجره به بچه ها نگاه کنم و غصه بخورم. میرم و بلخره یکی پیدا میشه که باهاش زنگ تفریحمو بگذرونم. آدم های دور. آدم های قدیمی. داره بهتر میشه دور بودنم از آدما. راضیم! 

هفته ی پیش تولدم بود. تنها ترین تولدم بود توی این سال ها. :)) خیلیا یادشون نبود. غصه خوردم کمی. ولی خب ازشون انتظاری ندارم. بندگان خدا. در عوضش شبش که داشتم غصه میخوردم باگ بهم یک لینک داد. فکر کردم پروژه ای چیزیه. بازش کردم یک چیز صورتی اومد. یک نقاشی خر کشیده بود. لباس جغده که بهم داد تنم بود تو نقاشی ش. اصلا از ته دل ترین و بهترین کادوی عمرم بود. از خوشحالی گریه کردم. مامانمم دید و کلی نگران شد :)) خوشحالم که هست واقعا.

دیگه.. کارگاه هنری خیلی دوره. اصلا در جریانش نیستم و واقعا ناراحتم میکنه. مطمئنم اگه براش کار نکنم بعدا دلم میسوزه. کاش وارد جو ش شم زودتر :(

هفته ها زود میگذرن واقعا. کلللی مشق دارم و از وقتی رسیدم خونه دارم با لپ تاپم ور میرم. هوف. :)) دلم میخواست اینا رو بنویسم اینجا. خیلی هم خوب. :))

این آدم های عزیز دل..

برای آدم هایی که خیلی دوستشون دارید دعا کنید! دعا کنید غصه نخورن..