We are Infinite. :]

کوچ کرده شده ..

چمدان بستن.

این که جلوی چمدون خالی م نشستم و هی بهش نگاه میکنم و قند توی دلم آب میشه و به هفته ی دیگه فکر میکنم که مستقل از خانواده و به همراه دوستان داریم توی یکی از خیابون های لایپزیک آلمان راه میریم و میخندیم و مسخره بازی در میاریم و خاریجی های مو بور رو دید میزنیم، کمی باورنکردنیه!

Tell all my friends I have gone to the moon

دونه دونه دارم از آدما متنفر میشم.
#داگ_دیز

عجب وضعیت نامناسبی!

آقا من فقط یک سوال ازت دارم! زنگ میزنی در میری؟ بیشعوری؟ عنی؟ بلد نیستی کانورسیشن ادامه بدی؟ آنتیسوشالی؟ پخ میکنی فرار میکنی؟ منتظری من ادامه بدم؟ خجالت میکشی؟ خسته ای؟ مهم نیست برات؟ کار برات پیش میاد همش یهو؟ 

تا میام مووآن کنم یهو عین سوسک بالدار میپری جلو چشمم بعدشم یهو محو میشی! جریان چیه خب؟ 

هشدار!

یک دسته از آدم ها هستن، غریبه ن. برخورد مستقیمی باشون نداشتیم تا به حال، اما باهاشون مشکل داریم. دیفالتمون اینه که ازشون بدمون بیاد. همین جوری الکی.

یک دسته ی دیگه از آدم ها هم هستن که باز غریبه ن. صرفا میشناسیمشون. طی یک اتفاق حس میکنیم که چه قدر طرف عمق داره. یک دفعه دلمون میخواد بریم باهاشون دوست شیم. کشف شون کنیم. 


یک سری از آدم ها اشتراک این دو دسته ن. و هشدار: از خطرناک ترین ها ن. اولش ازشون بدمون میومده و حتی ازشون متنفر بودیم، و بعد دلمون میخواد بهترین دوستشون باشیم. اینجور آدم ها یک موجودات خاصی میشن برامون. چه بهشون برسیم و چه نرسیم. اینجور آدم ها خیلی ذهنمون رو به خودشون مشغول خواهند کرد. هشدار!