چند روز پیش لایو کارگاه هنری ۹۹ بود. خیلی جمع و جور بود اما همه بهشون افتخار کردیم. این روزا واقعا روزهای مزخرفی بود. از همون بهمن ۹۸ که کرونا افتاد به جونمون! انتظارش رو نداشتم که همت کنن و آنلاین برگزارش کنن اما اینکار رو کردن و واقعا باارزش بود.
اتفاقا همین چندوقت پیش روژینا توی گروه پیام داد کسی نمیخواد لیدر/معلم شه؟ شاخکام تیز شد واقعا :)))) احساس کردم که من وااقعا دلم میخواد دوباره به یه سری بچهی فوقالعادهی بااستعداد درس بدم و کیف کنم. خیلی حسرتش رو میخورم که کاش وقتی داشتم به مینو و هیوا و رانا درس میدادم، کاش یکم بزرگتر بودم و بیشتر میفهمیدم :)) خیلی کودک بودم هنوز خودم. احساس میکنم اگر این روزها معلمشون بودم میترکوندیم :)) بیشتر بلد بودم باهاشون ارتباط بگیرم، بیشتر بلد بودم کاری کنم بهشون خوش بگذره و احتمالا شخصیت پررنگتر و الگوپذیرتری میشدم براشون. البته اونا انقدر خفن بودن از نظر شخصیت که برعکس بود :)) من ازشون یاد میگرفتم.
البته همه مثل من این تجربهی فوقالعاده رو توی تدرس ندارن :)) بچههای من استثنایی بودن واقعا :)) مینو رو توی گروه کارگاه دیدم که پیگیرانه پیام میداد و قشنگ مشخص بود از اونهاییه که آستیناشو بالا میزنه واسه مدرسه هرکاری میکنه :)) هیوا هم که چند وقت پیش خبر ترکوندنش توی المپیاد اومد و عمیقا افتخار کردم بهش. رانا هم راه ماها رو ادامه داد. فاز روبوکاپ گرفت و سپردمش دست روژینا، همونقدر خفن دنبال ساختن تیم و بردنش به جلو بود.
انقدر کارام زیادن که نمیدونم برسم امسال لیدر شم یا نه، فردا قراره با روژینا حرف بزنم ببینم چیکارش کنیم. ازنظر زمانی پدرم در میاد، اما از نظر روحی، احتمالا قراره کیف کنم!
دیگه همین دیگه :))) گفتم یکم از قشنگیهای فضای مدرسه بنویسم اینجا.
- يكشنبه ۳ مرداد ۰۰