We are Infinite. :]

کوچ کرده شده ..

خوشحال باشم که غریبه نیستی یا نه؟

میدونی نارنجی من؟ اون موقع ها که هنوز به هم دل نبسته بودیم بیشتر "خودمون" بودیم. اون موقع ها مراقب این که به هم چی بگیم نبودیم. هرچی دلمون میخواست بدون هیچ نگرانی ای میگفتیم. آخه اون موقع هنوز غریبه بودیم. حرف زدن با غریبه ها همیشه راحت تره دیگه ..

لامصب! 😱

من از ته دلم راضیم که شب زود بخوابم! ولی خب از ساعت 2 به بعد تازه اینترنتم "اینترنت" میشه! بعد ذوق میکنم و ساعتدها فقط به اون 3G اون بالا زل میزنم! :))


اندر احوالات گوشی جدید!

جاتون خالی یک پلی لیستی سلکت کردم برای گوشیم، هر آهنگی ش که پلی میشه مو به تنم سیخ میشه ..

اگه بدونی ..

مرجان فرساد یه آهنگ خونده به اسم "چشم های تمشکی". توش میگه: کاش میشد با تو مثل خودت بود، کاش چشمام مثل چشم های خوشگلت بود.. 


آرامش..

«أَلَیْسَ اللَّهُ بِکَافٍ عَبْدَهُ؛ آیا خداوند برای بنده‌اش کافی نیست؟!»


× من؟ من قبلا اینجوری نبودم که.. 

تابستون!

بشینی زیر باد کولر، پتو هم بپیچی دورت، آهنگ گوش بدی و یه کار هیجان انگیز انجام بدی. این یعنی تابستون. 8>


+ این ترم، ترم آخرمه. همه ی آدم خوب آ توی کلاسمن و یه معلم خووب داریم. باز هم اشاره کنم که خدایا صلاحتو دیدم توی همه ی سختی هایی که کشیدم برای تموم کردن ترم قبل؟ :) ..

یک،دو،سه؛ یک،دو،سه؛ صدا میاد؟

انقدر خوشحالم که هر اتفاقی می افته میزنم زیر گریه. خدایا، اییین همه اتفاق خوب توی یک ماه؟ بیام ماچت کنم؟ 8->>> 

We're just a moment in time..

فراموش کردن آدم ها خیلی فرق داره با این که حس کنی دیگه نمیتونی مثل قبل باشی باشون. یه وقتایی حس میکنی هرکاری هم که میکنی، هر چقدر هم که دلت میخواد نمیتونی مثل قبل از بودن باهاشون خوشحال شی. اما انقدر برات عزیزن که میخوای همونی که قبلا توی ذهنت بودن، به همون خوبی بمونن. پس مجبوری فاصله بگیری. که تو هم توی ذهن اونا خراب نشی. میدونی چی میگم؟ فاصله گرفتن از آدما خیلی با فراموش کردن شون متفاوته. وقتی از یکی فاصله میگیری که نخوای فراموشش کنی. مثل من. مثل من که از همه ی آدم خوب آ فاصله گرفتم. چون عوض شدم. چون نخواستم خاطره های خوب توی ذهنم هم عوض شه.. میفهمی چی میگم؟ میفهمی؟ ..

اس‌ام‌اس داد « خدافط یکتای عزیزم :* ». توی دلم گفتم کاش همون پارسال اینو میداد که بهترین هم بودیم. نه امسال. امسال آخه خیلی از هم دور شدیم ..
لامصب. Forgetting رو از David Gray کاش گوش بدید و اینا رو بخونید. که به عمق فاجعه پی ببرید. :}

بلاگفا جانم؟

راستش، راستش ته دلم یه نقطه‌ی کوچولوی روشن بود که میگفت دوباره نوشته هام رو میبینم. چشمامو بستم و وبلاگمو باز کردم و از خدا خواستم آخرین مطلبم مال سال 94 باشه .. اما نبود. :}

[ الان همه‌ی اون احساسات و اشک‌ها و قهقهه‌هایی که موقع نوشتن پست آی وبلاگم داشتم، همه شون بین صفر و یک هاردهای خراب بلاگفان یعنی؟ .. ]

نصفه شب نوشت.

میدونی..؟ انگار هرچی بیشتر سعی میکنم به آدما نزدیک بشم، ازشون دورتر میشم ..

{···}