متاسفانه زیاد میبینم. نگاهم میوفته به دستای بابام موقع رانندگی و میفهمم فکرش مشغول چیزیه. نگاهم میوفته به عصبی تکون دادن پاهای "ر" و میفهمم اعصابش سر چیزی خورده. نگاهم میوفته به اخم "ن" و میفهمم چیزی ناراحت ش کرده. نگاهم میوفته به چشم های "ر" و میفهمم غم داره.
نگاه میکنم به آدمای عزیز زندگی م و میبینم زندگی شون یه جایی گیر داره و من نمیدونم چه جوری سعی کنم کمک شون کنم.
متاسفانه زیاد میبینم.
- جمعه ۲۹ آبان ۹۴