We are Infinite. :]

کوچ کرده شده ..

اگر با من نبودش هیچ میلی..

قسمت سخت ماجرا اینه که هرچه قدر یکی برات مهم تر باشه، بیشتر خودتو براش میگیری. بعد مثلا طرف فکر میکنه برات اهمیت نداره. حالا بیا و جمع کن داستان رو. مگه جمع میشه اصلا؟

برای ریحانه.

ببین! ولی من دوسّت دارم! بیا منو بدزد یه زنگی.

اصلا من باید بزرگ میشدم.

خیلی از هم فاصله گرفتیم. خیلی خوشحالی. خیلی دور و بر ت شلوغ است. خیلی دوست های پایه ای داری. میدانی؟ یک حس حسودی ای دارم به دوست های جدیدت که از من پایه تر اند. از من بی ادب تر ند. باشان بیشتر حال میکنی. اما اصلا دلم برایت تنگ نشده. دور شدیم و من دلتنگی بلد نیستم. من فقط اینستاگرام ت را نگاه میکنم و ازت متنفر میشوم. من دلتنگی بلد نیستم.

به کجا میرویم؟

می فرمایند که: I put a spell on you, Cause you're mine.

حیف نیست اگر برای کسی خوانده نشود؟ 

حیف است خب.

این حرف نزدن ها.

همیشه به کسایی که خوب مینوشتن حسودی میکردم. - و میکنم.

اما این روزا.. حتی به اونایی که صرفا میتونن بنویسن، یا حتی اونایی که میتونن حرف بزنن حسودی م میشه.

این حرف نزدن ها هم هر چند هیچ وقت برای خودم ناراحت کننده نبوده، اما بلخره یک جایی قلب آدمو فشار میده. از این که دیگه نمیتونی چیزی بگی. از این که این روز ها بلخره دلت حرف زدن میخواد اما یادت رفته!


× وبلاگم چه قد ناراحته. چه قد خسته س. چه قد تک و تنهاس. چه قد دوره ..

× گوش بدید: Lana Del Rey - Salvatore