نخوابیدیم. ولی هوا که روشن شد، احساس کردم بیدار شدم. باد خنک میزد توی صورتم. سکووت بود. سکووت عجیب. ولی صدای حرف زدن آدم ها از دووور میومد. یه صدای خیلی کم. ولی سکوت بود انگار. سوییشرتم تنم بود و سوییشرت پدرام هم روم بود. ولی بازم سردم بود. آفتاب هنوز در نیومده بود. چشمامو جوری مالوندم که انگار بیدار شدم تازه. قشنک احساس کردم یک خواب شیرین بوده دیشب.
صحنهی بعد صدای یک آهنگ اومد از دووور. دیدم که خیلی دوستش دارم. خیلی آشناست. بچهها داشتن حرف میزدن. گفتم هیسسس! صبر کردم که بخونه ببینم چیه که انقدر دلم لرزیده سرش.
خوند «بگذر ز من ای آشنا، چون از تو من دیگر گذشتم.. »
- پنجشنبه ۲۵ مرداد ۹۷