We are Infinite. :]

کوچ کرده شده ..

رصد

نخوابیدیم. ولی هوا که روشن شد، احساس کردم بیدار شدم. باد خنک میزد توی صورتم. سکووت بود. سکووت عجیب. ولی صدای حرف زدن آدم ها از دووور میومد. یه صدای خیلی کم. ولی سکوت بود انگار. سوییشرتم تنم بود و سوییشرت پدرام هم روم بود. ولی بازم سردم بود. آفتاب هنوز در نیومده بود. چشمامو جوری مالوندم که انگار بیدار شدم تازه. قشنک احساس کردم یک خواب شیرین بوده دیشب. 
صحنه‌ی بعد صدای یک آهنگ اومد از دووور. دیدم که خیلی دوستش دارم. خیلی آشناست. بچه‌ها داشتن حرف میزدن. گفتم هیسسس! صبر کردم که بخونه ببینم چیه که انقدر دلم لرزیده سرش. 
خوند «بگذر ز من ای آشنا، چون از تو من دیگر گذشتم.. »

قلبم لرزید با تصور کردنش.
پاسخ:
آآه واقعا. نتونستم خوبیش رو منتقل کنم تازه..
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی