بعد از مقادیری گریه و زاری و اشک و آه پیش سحر، برداشت بهم گفت "حتما نباید همهی چیزهای دنیا رو امتحان کنی که!". دیدم راست میگه بابا. یه ذره هم مال خودم باشم. همش دارم برای یک خوشی ای که نمیدونم میاد، نمیاد، هست، توهمه یا چی تلاش میکنم. از همه خوشحالیهایی که توی بهترین دوران زندگی م میتونم داشته باشم دور شدم که برسم به یک چیز خیلی بزرگی که نمیدونم کجا به دردم میخوره! چه زندگی ایه خب!
پینوشت یک: مسئول المپیاد مدرسه "پنیک چی" صدام میکنه. او کول! :))
پینوشت دو: بابا وبلاگ جان. دور نباش انقدر!
- سه شنبه ۱۹ مرداد ۹۵