هفتهی پیش دو نفر همزمان و یهویی بهم پیام دادن که «فولانی توی لینکدین بهت پیام داده، گفته بهت بگیم که جوابش رو بدی!» رفتم دیدم یکیه که نمیشناسم، بهم گفت دنبال همتیمی میگرده برای یه مسابقهای مثل ایآیچلنج، منو از ایآیچلنجهای قبلی یادش مونده :)) اولش خواستم بگم نههه بابا من پیر شدم دیگه برای این کارا. بعد نگاه کردم دیدم مسابقههه مال دانشگاه MITه :)))) یکم قلقلکم شد. علاوه بر این که اون طرف هم آدم خفن و جالبی به نظر میاومد :)) آریا هم گفت که فرصت خوبیه برام و به نظرش از دستش ندم :)) خلاصه بهش گفتم یک مقدار کمی میتونم وقت بذارم و اونم گفت ردیفه بریم ببینیم چی میشه.
تا همین دیروزهم اونقدر جدیش نگرفته بودم، گشادی ابتدای مسابقه و اینها :))) اما از دیشب بالاخره فازش رو گرفتم. توی چند ساعتی که وقت گذاشتم روش نشستم جاوا نصب کردم و داک مسابقه رو خوندم و کلاینتش رو راه انداختم. بعدش هم بازیهای توی توییچ رو نگاه کردم ببینم حریفها چیکارا کردن و چقدر قراره لوله شیم :)) یکم هم با کد سمپلش ور رفتم و از حالت رندم درش آوردم. یه سری نکته و لیست در آوردم که چیکارا خوبه بکنیم و چیا چالش دارن و اینا. و تمام این مدت، توی هر مرحلهاش یه ذوق ریزی داشتم. چون این واقعا مسابقهی مورد علاقهامه :)) امروز هم یه صحبت با ایمان کردیم و بالاخره تقسیم کار کردیم.
اما عصر ناگهان با این ایمیل مواجه شدیم. اولش که دیدمش ریاکشنم اینطوری بود که « :)))))))) تیپیکال! :)))))))». یه چند دقیقهای بدون حس خاصی مشغول کار دیگهای شدم. برگشتم دوباره نگاهش کردم و یاد ذوقهام افتادم و نشستم گریه کردم.
نمیدونم برای اون چند ساعت حال خوبم خوشحال باشم یا برای این چند دقیقهای که محکمتر از قبل خورد توی صورتم که چقدر بدبختیم توی ایران، غصه بخورم.
در هر صورت، Back to tokhmi normal life.
- پنجشنبه ۲۵ دی ۹۹